#3

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

امکانات وب

جمعبت زیادی دور چوبه دار جمع شده بودند.جرمش قتل و تجاوز به عنف بود،آرام و با سر و صورت خاکی گوشه ای ایستاده بود و منتظر اجرای حکم. به اندازه همان آرامش چشمان عجیب و ترسناکی داشت انگار زیاد هم از گناهش غمگین نبود شاید اصلا گناهکار نبود،مادر مقتول فقط خواستار اجرای حکم بود و اصرار بعضی ها برای گذشت و بخشش بی فایده بود.بالاخره زمان اجرای حکم رسید،سربازی مرد دسته بسته را به طرف چهارپایه برد و کمک کرد تا از آن بالا برود و بعد طناب حلقه شده را دور گردنش انداخت.دیگر نباید آنجا می ماندم اصلا دلم نمی خواست حلق آویز شدن کسی را ببینم.دویدم فقط دویدم باید دور می شدم خـــیـــلـــی دور.نفسم بالا نمی آمد اما فقط می دویدم که صدای کف و سوت جمعیت قلبم را چنگ زد ایستادم برگشتم و پشت سرم را نگاه کردم،جسم بی جان مرد با وزش باد در هوا تکان می خورد...

جیغ کوتاهی می کشم و از خواب می پرم،یادم می افتد نماز نخوانده ام،وضو می گیرم و مشغول میشوم اما فکرم درگیر خوابی ست که دیده ام نمازم که تمام می شود لپ تاپ را باز می کنم می نویسم "تعبیر خواب اعدام"نتیجه می دهد "دشمنان می خواهند موقعیت شما رو متزلزل کنند"و بعد می گردم دنبال دشمنانم اما کسی را پیدا نمی کنم...

حالت چشمانش هیچ وقت از ذهنم پاک نمی شوند...چشمان یک قاتل متجاوز....

13#...
ما را در سایت 13# دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : madarebigharari بازدید : 19 تاريخ : سه شنبه 30 خرداد 1396 ساعت: 8:26